ماه رمضون امسال افتاده بود 8 تیر .......من از 6 تیر رفتم پیشواز.......
..
اولین روز دم افطار یه حس خاصی داشتم.........شوق و ذوق و اشک و این داستانا....
..
روز سه شنبه 10 تیر یعنی سوم ماه رمضون خونه آقا جووون اینا بودیم........آقا جووووون بعد از 3-4 ماه برگشت....ساعت 11 اینا بود که رسید خونه............
روز پنج شنبه 12 تیر و جمعه 13 تیر هم خونه آقا جووون اینا بودیم.........جمعه شب تنها افطار کردم..........بالا طبقه دایی بزرگه............
دوازدهمین روز از ماه مبارک یعنی 19 تیر افطار خونه مادره پدر دعوت بودیم.....من اصلا خبر نداشتیم فکر میکردم خودمونیه.....ولی علاوه بر 3 تا عمو و عمه اینا .......دو تا از دختر دایی های پدر با خانواده و سارا و نادر هم بودن..........
خوش گذشت.....چن بار با عمو کوچیکه شوخی کردم.....چن بار عمو وسطی...........با زن عمو کوچیکه و بزرگه.......
اونکه مشغول پاک کردن ظرف های شسته شده بود گفتم یه وقت خسته نشی؟......بالاخره دستمال و اینور و انور میکنی......پاشو ظرفارو بشور.........گفت زینب زشته باور کن برو ظرفارو بشور و خلاصه کلی همو اذیت میکردیم.....
....
دلمه و کوکو سبزی و سوپ..........بعدشم چلو و کباب.........کمربندم خراب شد......شکست.......
به سارا و اونیکی دختردایی بابا نگاه میکردم حالم دگرگون میشد.........واه واه بچه............
زن عمو گفت نمیخواد الکی قیافه بیای واسه تو هم از این روزا هست.......اونموقع بهت میگم.......
یک عدد لیوان شکست.....توسط من......گفتم چشم زدن.....چششون بود ترکید.....زن عموهامو مامان خندیدن.......
آخره شب مهمون اکبر مشتی بودیم........من طبق معمول معجون....
....
فردا شب خونه مادره مادر دعوت بودیم....
...
شب خوبی بود........اون شب خودمونی بود........تمام ظرفارم عمه جوون شست....
.....
به قول یه نفر شام جوجه جااااان بود......داشتیم سریال سن سیز رو از شبکه اشراق نگاه میکردیم..........
کلی مهمون اومد.....من رفتم بالا........
آخره شب خونه خودمون.......
24 تیر یعنی 18 رمضان ، افطاری دعوت بودیم شرکت بابا اینا..................
اینروزا کاره خاصی انجام نمیدم.........
........
ماه رمضون بیشتر با ماه عسل گذشت.....هر روز برنامه هاشو دنبال میکردم.........
متاسفانه شبای قدر امسال بهم خوش نگذشت....
یعنی خوب بودا ولی تو خونه بودم به جز شب 23 رمضان که مینا دست بردار نبود و رفتیم پاتوق همیشگیمون که اونشب بهتر از شبای دیگه بود........
....
30 ماه رمضون یعنی دوشنبه 6 مرداد یکی به دنیا اومد....
......رمضان.....
ماه رمضون امسالم تموم شد......احتمالش بالاست که بخشیده باشه ولی احتمال اینم بالاست که دوباره گناهان قبلی تکرار بشه...
فردای روز عید یعنی دقیقا چهارشنبه8 مرداد93 مادربزرگ حرکت کرد به سمت تبریز.....
.
ما هم صبح پنج شنبه تقریبا 7 بود که حرکت کردیم........
تا روز چهارشنبه15 مرداد اونجا بودیم......ساعت 8-9 به سمت تهران حرکت کردیم.........عصر ساعت 5 اینا رسیدیم......
خیلی دوست داشتم زنجان هم سر بزنیم اما نشد که بشه و خیلی ناراحت.....
...
بعدشم که مشغول کتاب و دفتر شدیم و درس و واحدهای تابستانی.....
...مهندسی نرم افزار 2 و اصول طراحی پایگاه داده و تنظیم.....
.....
نظرات شما عزیزان: